صفحه اصلی / داستان / داستان عاشقانه : یواشتر برو من میترسم...
داستان عاشقانه : یواشتر برو من میترسم... تعداد بازدید : 32
|
|||||
aniaz
![]() ![]() ![]()
|
داستان عاشقانه : یواشتر برو من میترسم... زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب میراندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: \\\'یواشتر برو من میترسم\\\' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: \\\'خواهش میکنم، من خیلی میترسم.\\\' مردجوان: \\\'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!\\\' زن جوان: \\\'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟\\\' مرد جوان: \\\'مرا محکم بگیر\\\' زن جوان: \\\'خوب، حالا میشه یواشتر؟\\\' مرد جوان: \\\'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.\\\' ** روز بعد روزنامهها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی! |
||||
جمعه 18 تیر 1395 - 11:15 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.
کپی برداری از مطالب انجمن تنها با ذکر منبع مجاز و همگام با شرع میباشد